امروز به دعوت یکی از بزرگواران با وبلاگ گروهی صیانه آشنا شدم که هدف خود را تبیین و نشر اندیشه شهید مطهری عنوان کرده است و الحق که با انرژی به تبیین و نشر آثار شهید مطهری همت گماشته است که امیدوارم این روند در آینده نیز ادامه یابد. ان شا الله. اما نکته ای که می خواستم در اینجا بیان کنم را در قالب تعریف یک خاطره بازگو می کنم:
به گمانم پاییز 90بود بعد از دانشگاه راهی خانه شدم. از ایستگاه مترو حقانی گاهی سوار تاکسی گاهی سوار ون و گاهی سوار اتوبوس می شدم. هر وقت نیاز به زمان برای فکر داشتم سوار اتوبوس میشدم تا به مسائل جاری فکر کنم چون میدانستم شب فرصت فکر کردن را نخواهم داشت. اما اون روز سوار یکی از اتوبوس ها شدم و با آگاهی از آن که حدود یک ساعت طول می کشد تا بخانه برسم ردیف دوم اتوبوس نشستم. پسر و دختری روبرویم نشستند!(که ظاهرا با هم دوست بودند!) می توانستند روی صندلی های وسط اتوبوس بشینند که البته به عرف نزدیکتر بود اما چیزی نگفتم! سرم را پایین انداخته بودم و به کفش هایم خیره شده بودم و به فکر کردن مشغول بودم که دیدم پسر جوان کتابی در دست دارد از شهید مطهری! به تیپ و قیافه اش نمی خورد که اهل این نوع کتب ها باشد با خودم گفتم حتما استاد معارف تحقیق به او داده یا در رشته فلسفه یا با احتمال کمتر معارفی چیزی درس می خواند! والا پسر با تیپ عجیب و دختری نسبتا بدحجاب را چه به کتاب مطهری! سرم را بالا گرفتم گفتم ببخشید آقا کتابتان را به من می دهید نگاه کنم؟ با کمال احترام کتاب را به من داد! به فهرست کتاب نگاه کردم دیدم در مورد نقد مارکسیسم و اینهاست! گفتم یحتمل رشته اندیشه یا فلسفه یا غیره می خواند... کتاب را به او دادم و تشکر کردم. خودش سر صحبت را باز کرد و شروع کرد به تعریف کردن از شهید مطهری! گفتم ببخشید من احتمال دادم بخاطر دانشگاه این کتاب را گرفته اید و مطالعه نموده اید که در پاسخم گفت: نه من رشته فنی تحصیل می کنم و یک کاغذ از جیبش در آورد و نشان من داد که تمام این کتاب ها که از مطهری می باشد را خوانده ام! گفتم بعضی از این ها اصطلاحات سنگینی دارد که برای درک آن باید چندین کتاب را خوانده باشی از قبل! حرفم را قبول کرد و در خصوص برخی اندیشمندان و کتابهایشان سوالاتی از من پرسید و من چند کتاب به او معرفی کردم! روح حقیقت طلب این جوان واقعا عجیب بود بطوری که وقتی بحث به فتنه 88 کشید او ابتدا با استدلال از شهید مطهری حق را تا حدودی به فتنه گران داد و بعد از آنکه کامل حرفش را زد من گفتم در فلان جا و فلان جا البته شهید مطهری به این گفته نکاتی اضافه می کند که در نهایت در نگاه جامع معنایش این می شود! گفتم آیا این را قبول دارید؟ صریح و بدون هرگونه مقاومت حرفم را تایید کرد و گفت تا به حال اینگونه و با لحاظ این استثناها که مطهری می گوید به قضیه نگاه نکرده بودم! در خصوص علی مطهری و نگاه او با اندیشه های پدر هم بحث های مطرح شد که چندان مهم نیست. در طول این مسیر تا هنگامی که به بلوار ارتس برسیم خضوع این شخص(که از نخبگان بود) درباره جایگاه علمی شهید مطهری من را متحیر کرده بود اما آنچه حیرتم را دو چندان می کرد عدم ورود این اندیشه به ظاهر این فرد بود. برایم عجیب بود که جوانی با این سر و وضع و با همراه داشتن یک دوست دختر آن چنان شیفته مطهری باشد که همه کتب او را خوانده و برخی را هم چند بار خوانده باشد!
اما نکته ای از بیان این خاطره مد نظرم بود این است که آیا صرف انتسار یک اندیشه باعث تغییر در جامعه می گردد؟ عناصر موثر در شکل گیری ظواهر افراد در جامعه چه چیزهای هستند که حتی گاهی پوشش یک شخص متضاد با اندیشه آن است؟ مخلص کلام اینکه بجای نشر یک اندیشه (که گاها با معیارهای کمی، نظیر فروش کتاب و ...) سنجیده می شود بهتر نیست فکری برای افزایش تاثیر یک اندیشه از طرق جدید بشود؟ کدام اولویت دارد؟ نشر یک اندیشه یا تاثیر گذاری آن!!!
اقسام کلید:
1. کلید درب! همانگونه که شاعر گفته: در را برای باز شدن آفریده اند؛ اما به شرط آن که بُوَد با شما کلید!
2. کلید برق که بابا برقی مسئول آن است و البته به سبب تدبیر کمر همت به گرانی بسته است!
3. کلید ماشین شامل کلید درب ها، سویچ(با تلفظ شمالی مد نظر است!) و کلید افزایش قیمت به بهانه یورو 2
4. کلید بهشت! که مرحوم حاج شیخ عباس قمی همت گماشته! 5. و البته کلید دنیا و زندگی که علامه جوادی آملی به رشته تحریر در آورده است.
مسئلتُن!
کلید مطرح شده در عرصه سیاسی که بجای داس آمد کدام یک از اقسام کلید هاست؟؟؟
کلید درب که نمی تواند باشد چرا که به استناد ارقامی که از خودشان در تلویزیون صادر کردند و البته اصلا سیاه نمایی نبود! خرابه دیگر درب نمی خواهد که حالا درب آن نیز کلید بخواهد! شاعر نیز باتوجه به خراب آباد بیت شعرش را اینگونه کلید زده: وقتی که قفل باز شود با فشار دست؛ یعنی که قفل وا شده اما نه با کلید!(لذا در این موارد طبق آمار و اسناد نیاز به کلید نیست!)
کلید برق هم که نمی تواند باشد چون مسئله ایست تخصصی و از تدبیر سیاسیون خارج!
احتمال می رود کلید ماشین باشد اما نه کلید ماشین توتویوتا، بی ام و و یا حتی پژو 607 ؛ بلکه کلید یک ماشین صنعتی نظیر کمباین!!!! باز هم مسئلتُن؟! چرا کمباین؟ چرا که دیگر عصر استفاده از داس گذشته است! الان فقط کمباین می تواند در عرض کمتر از یک ماه زمینی را درو کند! بقول خبرگوها باید یادآور شد که دوره ی آن مرد که داس داشت گذشته! این مرد کمباین دارد! خلاصه این مردم(مردمک چشم خودم را می گویم) از داس آن مرد و کمباین این مرد خسته شده و دلمان کمی کلید می خواهد! همان کلید موعود که می آید و جهانی را از ظلم نجات می دهد! ظاهرا پریشان گوییم دارد خطرناک می شود ح.. خطرناکه ح..! مزنه کار دارد بیخ پیدا می کند لذا بهتر است حرفای بو دار نزنم و بروم سراغ همان شعربافی خودم! صحبت از شعر شد یاد شعر سعدالدین ارقم افتادم که در بیتی گفت:
گره ز ناخن تدبیر، کی گشاده شود
که از کلید غلط بستگی زیاده شود
آخرین بروزرسانی: یک ساله شدیم...
آورده اند که یکی از ندیمان خلیفه ملعون، هارون الرشید، ماست خورده و ناچیزی از آن به ریشش ریخته! بهلول وی را دید و از جویا شد که چه خورده ای؟ ندیم خواست او را مچل کند گفت: پوپک!!! بهلول گفت : عیان است چون فضله اش بر ریشت هویداست...
شبیه این روزهای من است... بعد از عمل، بزرگواران پرسیدند حالت بهتر است! بنده هم گفتم بله، گفتند از دردت مشخص است...
تشکر می کنم از تمام بزرگوارانی که در این دوران جویا احوال من شدند از جمله مدیرکل محترم روابط عمومی حرم مطهر، مدیر ارتباطات و تشریفات، مدیر رسانه و اطلاع رسانی، مدیر بین الملل، دوستان بنیاد مهدی موعود، برخی بزرگواران مجموعه تخته پولاد، دوستان خوبم در معاونت فرهنگی، برخی عزیزان مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان، دوستان شرکتی که فعالیت اصلی چندماهه بدوش آنها بود و.... و همچنین تمامی بستگان و آشنایان که از راه دور قدم رنجه کردند و آمدند یا آنکه جویای احوال شدند.
ادامه مطلب...
گفتیم خدا رو شکر قیمت پراید به زانتیا رسید مردم دیگر این ارابه مرگ را نمی خرند اما ظاهرا همه چیز حسابی بالا کشیده است از جمله متریال همین پراید که حلبی روغن نباتی است. حالا دقیقا بنده اطلاع ندارم کیلویی چند شده ولی مطمئنم که قیمت پراید کیلویی، هم ارزانتر از قیمت پراید فله ای نیست! اصن نمی دانم چه سریست که هم به این ماشین با کیفیت، مجهز به بوق، دو شیشه برقی، امکان تحرک چهار چرخ با هم، پرواز با آن در کمتر ایکی ثانیه، گیر می دهند ماشین به این خوبی از سر این رعیت زادگان هم زیاد است. بجای گیر دادن به این ماشین نمیشد مثلا به افزایش قیمت محصول جدید گاوان غازان خان گیرداد!!! همان «شیرآبکی» خودمان را میگویم که برای اینکه خدای نکرده ملت شریف و نجیب ایران به دلیل انباشت چربی های مضر سکته قلبی نزنند این محصول با ترکیب 99/999 درصد آب خالص راهی بازار شد! جدیدا هم،این نوع شیر همراه با عرضه کیلویی پراید، برای آن که این ملت نجیب از خطر سکته مصون بمانند آنقد قیمتش را فزون کردند که هیچ کس از این مایه مضر و دشمن سلامتی استفاده نکند الا سرمایداران و جهانخواران که همان به که آنان بخورند و بمیرند و نسلشان منقرض گردد تا بلکه با مرگ این صاحبان زر و زور بازار سکه و ارز روی آرامش بخود ببیند و ارض خدا از صاحبان تزویر پاک گردد. ان شا الله
غرض نقد(سازنده و مخرب) و تخریب نبود غرض بیان حقایق جامعه بود که بحمدالله حاصل نشد که اگر اینگونه میشد عواقب فجیعی برای صاحب وبلاگ داشت! باز دارد بازار انتخابات داغ می شود. یکی در قلل پیری، به یاد معرکه گیری افتاده! شعار می دهد آن هم از نوع انتخابات آزاد!!!(کلیک) دیگری جنوب تا شمال کشور را می رود فدرال اقتصادی که خودش هم نمیداند چیست درو می کند. آن یکی جلسه می گذارد و می گوید 88 بد علطی کردیم اصلا ما نبودیم مستر چیز بود اصلا نه، خوب کردیم جامعه مدنی همین است اصلا بی خیال، مردم احمقند یادشان نیست چه شد و کی بود!! یکی دیگر هم برای جذب فتنه گران پول می دهد و آنان را به داخل روزنامه خویش می آورد تا انحراف و فتنه را با هم متحد کند یا به زعم اراجیف خودش: در راستای ولایت مداری(کلیک) جذب حداکثری کند (تا بلکه ریشه ولایت را بکنند)! زنده باد بهار را هم شعاری برای سرپوش بی تدبیری خود در این زمهریر عجیب قرار داده است! اخوان جان! کجایی شاعر که باز انتخابات شد و بازار شعارهای پر شور و با شرر و بیشعور داغ! در این هوای ناجوانمرادنه سرد، دلگرمیمان، نگاه مردی است که با دست نشان دارش میخواهد علم عشق را به صاحبش تحویل دهد...(کلیک)
سخت است ببینی که بچه های بالا در حالِ حال کردن با بیت المال هستند؛ عزل می کنند امـــا!!! نصب ها در میان خودشان تقسیم می شود! سخت است ببینی که قحط الرجال چون خوره به جان بچه های بالا افتاده، تا جایی که یک فرد زعامت چند وزارت خانه را به عهده می گیرد! اصلا چطور است بدنش را مثله کنید و به تمام ادارات بفرستید تا آحاد ملت در این عصر قحط الرجالی از وجودشان مفیوض شوند!!! خدا قبول کند خدمتش را! توفیقاتش ثانیه افزون باد... ان شا الله! اما سخت تر آن است که خیلی از مسائل را بدانی ولی بخاطر مصالح بزرگتر مهر سکون و سکوت را بر لبانت بزنی!
سخت است در دیدار مبلغان بشنوی از شمال حد فاصل انزلی اردبیل و از جنوب در قلعه گنج دشمن دارد گمراه می کند ملت را! اما سخت تر آن است که ببینی در ام القری اسلام ناب محمدی و حتی در قم(کلیک) گمراهی به سراغ عده ای رفته است!
سخت است در گذر زمان گیر کنی! سخت است که در بهترین لحظات جوانی، دروست در تهران، کارت در قم، دلت در یزد و خودت هاج و واج میان اینها باشی ولی سخت تر آن است که عمرت را در اتوبان تهران- قم در میان گارد ریل ها ببینی که به سرعت رو به گذر است!
سخت است ببینی عده ای متاثر از شور حسینی هستند و عده ای دیگر متاثر از شعور حسینی! بعد هم آن ها را ببینی که در جدال با یکدیگر چه ها که نمی کنند! چقدر پسندیده بود از میان این انبوه هواداران و عاشقان 313 نفر به تاسی از 72 یار امام حسین، هردو را، یعنی شور و شعور را در خود جمع می کردند تا آقا بیاید! خوب می دانی که سختتر آنست که ببینی عده ای نظرشان را نظر نائب امام زمان می دانند و از ایشان مایه می گذارند تا جایی که ایشان نظرشان را صریح می گوید تا خاتمه ای باشد به تمام حرف و حدیث ها! عجب ولایت مداری دارند برخی از این خواص بی خاصیت! احسنت! تقبل الله!
سخت تر از همه سخت ها، آن است که با خود بگویی نکند من همه مثل یکی از هزاران نفری باشم که خواستند ظهور امام را ببینند و الان اسیر خاک اند! نکند خدای ناکرده جز کوفیان باشیم و مصداق مات میته جاهلیه شویم!
متن فوق آتشی بود که باید گر می گرفت تا موجب التیام خاطر شود؛ بهتر بگویم به تعبیر مولا امیر مومنان«شعله ای از آتش دل بود، زبانه کشید و فرو نشست.»
به امید روزی که در روزنامه ها درج کنند
امروز صبح میزبان یکی از مسئولین تولیت کاظمین بودیم. ایشان به نکته ای اشاره کردند که جای بسی تامل دارد. حرفهای زیادی مطرح کردند طبق عرف عکس یادگاری هم گرفته شد اما هنگام خداحافظی به این نکته اشاره کردند که جامعه ایران خیلی آزاد است. با پلیس ایران می شود عکس یادگاری گرفت اما در کشورهای منطقه چنین چیزی امکان ندارد. ایشان یک تعبیر جالب را استفاده کردند و گفتند: در ایران آزادی است. ایران اروپاست. ایران اروپای منطقه است.
قصدم پرداختن به این مسئله نیست که ایران تا چه اندازه شبیه به اروپاست خصوصا واحد پولیش! چرا که در مثال مناقشه نیست اما نکته ای که ذهنم را اسیر خود کرد مبحث آزادی بود!
براستی در ایران آزادی بیشتر است یا اروپا؟ بسته به نوع تعاریف از آزادی جواب ها متفوت و بعضا متناقض است. از دید دکتر شریعتی آزادی ای ممدوح است که توامان با مسئولیت باشد. از بعد اجتماعی در ایران از آن جهت که مردم(چه مرد و چه زن) در مراودات اجتماعی قائل به حجاب و عفاف هستند (چه اجباری و چه اختیاری) آزادی مورد نظر دکتر بیشتر وجود دارد. در اروپا یک زن می تواند در چارچوب آزادی(بدون قید و شرط) مسئولیت های خویش در قبال هم نوعان را فراموش کند و آزدای(همراه با مسئولیت) دیگران را سلب کند.
اما در خصوص بیان و آزدای بیان مسئله جور دیگری است. در اروپا از آن جهت که افراد در قبال حرف های خویش مسئول و پاسخگو هستند( در خصوص مسائل سیاسی) آزادی همراه با مسئولیت را پذیرفته اند اما در ایران این نوع آزدای مطرح نیست بلکه در خصوص آزادی بیان آزادی بدون قید و شرط مطرح است که با نیم نگاهی به فتنه 88 و مطبوعات صبح کشور به این مهم دست می یابیم که صد البته در دین مبین اسلام بجای این نوع آزادی افسار گسیخته، قول سدید مطرح شده است. تشریح این مقال در این یادداشت نمی گنجد اما ابعاد موضوع بسیار گسترده است و جای بحث بسیار دارد. مقصود نگارش، جرقه ای بود در ظلمات گیجگاه بزرگوارانی که اخیرا توهین کردند. امید دارم که من بجای لعنت کردن تاریکی، شمعی بیفروزم در تاریکی کهکشان راه شیری!!!
عزیزانم به مناسبت تولدم، متونی را برایم نگاشتند که سرشار از احساسات پاکشان بود؛ که برای سپاس از این اقدام خودجوش و محبت بی دریغ ، متون را در ادامه می آورم:
ادامه مطلب...
بگذار بگویم...
آری حالا که میشنویم سریال های ترکیه هم به ما توهین می کنند بگذار بگویم...
آری حالا که مردی در نیویورک می گوید نباید جواب تندروی را با تندروی داد آن هم در مورد خاتم پیامبران! بگذار بگویم...
آری حالا که آقازاده لندن نشین آمده تا هماهنگ با سرویس ام آی سیکس جو انتخابات سال بعد را بر هم زند بگذار بگویم...
آری حالا که دوباره زبیر دارد آزمون می دهد بگذار بگویم...
آری حالا که دوباره سران فتنه به فکر خروج حصر افتاده اند بگذار بگویم...
آری حالا که جلسات آقا زاده ها و لابی ها بوی قدرت طلبی و انتخابات می دهد بگذار بگویم...
آری حالا که دعواهای زرگری آمریکا و اسرائیل بر سر ایران چون صوت حمار شده است بگذار بگویم...
آری حالا که مستضعفین دارند در زیر چکمه های دلالان و بی تدبیری مسئولین اقتصادی ضعیف تر می شوند بگذار بگویم...
آری حالا که پایه های آزادی در زیر لایه های دود شبهه افکنان و برچسب زنندگان مستور شده است بگذار بگویم...
آری حالا که دزدان سر گردنده رادر دانشگاه ها و کوچه های شهرمان احساس می کنیم بگذار بگویم...
آری حالا که بوی کوفی صفتان حیوان سیرت به مشام می رسد بگذار بگویم...
آری حالا که ترس از آن دارم که باز مسلم بن عقیل آن نائب بر حق امام معصوم باز در کوچه های کوفه بی یار و یاور بماند بگذار بگویم...
بگذار بگویم که بوی تعفن می آیید... بگذار بگویم که گند فتنه به مشامم می رسد... بگذار بگویم که باز می ترسم به تعبیر مولا مجبور شوم همانند شتر باشم در این شرایط فتنه گون!!! بگذار بگویم که احساس می کنم باز دارد حق و باطل در هم تنیده می شوند...
به هوش باشید مردم...
به هوش باشید جوانان...
به هوش باشید ای کسانی که علوم موجود در ثریا را به سخره گرفته اید و خواهید گرفت...
مبادا دوباره آتش فتنه شعله ور شود و تر و خشکمان را بسوزاند...
حالا بگذار نگویم از سیاست بازی این روزها!!!! مگر می شود اهانت به پیامبر را وسیله سیاست بازی خود قرار داد!!! مگر می شود بیت المال را بیت الحال کرد!!!
آری بقول عزیزان باید جلوی برخی اسماء نوشت: آهسته به یادآورده شوند... خطر ریزش اشک از شدت ناراحتی... پس بگذار همه اش به یادم نیاید و نگویم!
برای دانلود ویژه نامه طرح مشاوره کنکور سراسری 1391 خانه دانشجو کلیک کنید.
قسمت نظرات این مطلب غیر فعال است.
چند روزی نیستم برای سِیرُواْ فِی الأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ و لذا روز قدس فراموش نشود.
پسورد: www.sorayya.ir
گر گذشتی بدر مدرسه با شیخ بگو پی تعلیم تو آن لاله عذار آمد باز دکه زهد ببندید در این فصل طرب که بگوش دل ما نغمه تار آمد باز*** از دو سه روز پیش می خواستم مطلبی در مورد دزدی های صهیونیست ها بنویسم و تا حدودی نوشتم اما به ذهنم رسید آنها دزد و چپاولگر و زورگیرند چرا ما اجازه می دهیم؟ آیا بهتر نیست به جای آنکه به ظلمت لعنت بفرستیم چراغی روشن کنیم؟ لذا از اینجا به ذهنم خطور کرد که بجای آنکه به دزدان 3 هزار میلیاردی که بالاخره نفهمیدیم اسمشان کدام یک از حروف الفباست گیر بدهم بیایم و کمی به قوانین گیر بدهم. از آنجا که قوانین را هم همین منتخبین مردم نوشته اند لذا گفتم بهتر است به مردم گیر دهم! آری آنچه باعث بروز فساد می شود طرز تفکر و تعقل است! به خودم گفتم چرا یک سرمربی فوتبال به خودش اجازه می دهد مخالفانش را کوفی خطاب کند؟ چرا براحتی به یک مخالف سهمیه در دانشگاه ها برچسب عوامل استکبار و منافق و آلت دست بی بی سی می زنیم؟ چرا سه نامزد انتخابات به خودشان اجازه می دهند رئیس جمهور را دروغگو خطاب کنند؟ چرا یک نامزد دیگر خودش را حق و رقبایش را باطل می پندارد؟ آیا از امتزاج این حق و باطل ها فتنه بیرون نمی آید؟ اصلا چرا یک نفر در بحث فکر می کند حق است و قصد دارد دیگران را از کژ یا کج فهمی برهاند اما مسئول کج فهمی آنان نیست؟ طرز تفکر یا تعقل چگونه است؟ آیا اگر من نوعی با کمونیست یا بی دینان چینی یا مسیحیان ارتدکس روسی و بالکانی، یا مسیحیان کاتولیک ایتالیایی یا پروتستان آلمانی یا شینتوهای ژاپنی یا بودایی های بحث کنم حق دارم به آنها بگویم کج فهم؟ اصلا آنها را هیچ، اگر با شیعیان زیدی یا اهل تسنن حنفی یا حنبلی یا شافعی یا بطور کلی با هفت فرقه ی مسلمانان بحث کنم اجازه دارم بگویم گرچه بحث با شما بی فایده است ولی من این را می گویم؟ آیا این جدال احسن است؟ آیا این حق را دارم که بگویم دیگر جوابتان را نمی دهم چون اصلا دیگر به حرف هایتان گوش نمی دهم چون بحث با شما بی فایده است؟ یادم هست که حدود 5 سال پیش وقتی با یک فوق لیسانس جامعه شناسی که طرفدار دکتر سروش بود بحث می کردم من به عنوان مخالف دکتر در بین استدلال ها مدام برچسب می زدم و او هم در بین استدلال هایش مدام برچسب می زد و پس از سه ساعت بحث طرفین مشتی استدلال داشتیم با مشتی برچسب! آن موقع که نفهمیدم اما حالا بعد از 5 سال دارم می فهمم که گرچه استدلال هایم درست بوده اما برچسب زدنم اشتباه و اگر برچسب نزده بودم چه بسا که طرف مقابل متقاعد میشد. چندی پیش که در ورکشاپ بین المللی اتحاد جهان اسلام حضور داشتم دیدم برخی دوستان شیعه از حرف برخی استدلال های دوستان سنی عصبانی می شوند و با عباراتی مشابه آنچه گفتم قصد داشتند آن ها را هدایت کنند! یا در خصوص مسائل سوریه سریع داغ میشدند و حرف های صدا و سیمای محبوبمان را تکرار می کردند! در یکی از نمازها که به امامت اهل تسنن بود یکی از دوستان شیعه به من گفت این نماز به دلم نچسبید! تعجب کردم گفتم اگر مسلمانی باید به دلت بچسبد گفت اما من دین تشیع دارم گفتم عجب! گفتم اما من مسلمان(یعنی تسلیم) هستم؛ شیعه هم هستم اما تشیع نه! شرمنده من نیستم. گفت منافق چه می گویی؟! گفتم مسلمانم یعنی تسلیم خدا هستم! شیعه هستم یعنی پیرو امامت و ولایت هستم! اما دین تشیع شرمنده من ندارم! و الان طبق دستور ولایت این نمازم درست است پس به دلم می نشیند. در آخر با اخم و تکان دادن سر گفت: من به حرف های آدم منحرف گوش نمی کنم و دیگر حرفی ندارم! فاصله گرفت و رفت! (بقول امام: دست آن شیخ ببوسید که تکفیرم کرد؛ محتسب را بنوازید که زنجیرم کرد) من تبسمی کردم و با خودم گفتم گرچه کرامت انسانیم را لگدمال کرد ولی نباید ناراحت بشوم چون اگر او امروز به راحتی برچسب منحرف، منافق و ... را به من میدهد دست خودش نیست بلکه مقصر آن جامعه ای است که مردمش مدام دارند به یکدیگر برچسب میزنند! مقصر آن سرمربی فوتبالی است که به عنوان الگوی جامعه جوانان به مخالفانش برچسب کوفی می زند.مقصر آن نامزدهای انتخاباتی هستند که برچسب هایشان را در رسانه 70 میلیونی جار میزنند! مقصر آن رسانه ای است که رسالت خبر و سریال و برنامه هایش را برچسب زدن قرار داده است. مقصر آن طرز تفکری است که برای کسب پرستیژ و آبرو و مقام و منصب و شغل و ... دوست دارد برچسب بزند؛ خودش را حق و دیگران را باطل قلمداد کند و همه را به الطاف سرشار از احساسات خویش به گردونه هدایت بکشاند. خوشحالم در مملکتی زندگی می کنم که همه هادی هم هستند اما ناراحتم که چرا می خواهند با زور و برچسب زدن و قهر کردن همدیگر را هدایت کنند و جامعه ی درخور ظهور را بسازند.
***امام خمینی(ره)
دوستان خواستند سلیس تر بنویسم تا مفهوم جملات را بفهمند لذا خیلی صریح و سلیس نوشتم.
خواستم علمی بنویسم و با تحقیقات میدانی انجام شده مقوله فوق را ثابت کنم اما به این اطمینان رسیدم که وبلاگ کشش این مباحث را ندارد لذا در قالب ژورنال گنجاندمش.
گرچه ظرفیت و فنون بحث را نمی دانم اما خوشحال می شوم نظراتتون رو داشته باشم.
امیدوارم در بحث ها کسی از من دلخور نشود و اگر اینگونه بوده امید به حلالیت دارم.