ثریای کویر ایران

حجاب

تنها جایی که حجاب داشت هنگام نماز خواندن بود گویا تنها کسی که به او محرم نبود « خداوند» بود ...

بنازم حکمت یزدان لایزال را در خصوص آفرینش جهان شگرف و قوانین و سنن الهی حاکم برآن. آرامش را در سه چیز مقرر می دارد که یکی یاد معبود است و دیگری وجود شب است و آخری همسر. به چه می اندیشید ای یاوه گویان منور الفکر که با خواندن خورجینی از کتب نویسندگان غرب زده و بعضا دیوانه که حتی افسار سگ ولگرد وجود خویش را هم نتوانستند بگیرند و با جنون چهره در خاک کشیدند، می خواهید طریق آرامش بپیمایید؟ اگر خدا خالق شماست؛ او نیک میداند سعادت و آرامش مخلوقش را... که آرامشش در آن سه چیز مجموع است. راستی اگر آن سه با هم جمع شوند چه می شود؟ شب باشد و به یاد خدا باشی و ....

اما اصل مطلب... در مورد گزینه آخر...تحقیقات حاکی از آن است که پوشش نامناسب و ترویج فحشا آمار ازدواج را تقلیل داده که خود این موضوع توقعات و چشم و هم چشمی را افزایش داده، لذا وظیفه ی هر پاکبازی است که به اصلاح این ناهنجاری برخیزد؛ من در شروع این نهی از منکر اسلایدی محقر ساختم تا از طریق داستان، موجد اندک تنبهی باشم برای غیوران جامعه اسلامی ایرانی خویش... چه زیبا گفت شهیدمحمد حسین جعفرزاده که: «ای خواهرم: قبل از هر چیز استعمار از سیاهی چادر تو می ترسد تاسرخی خون من.»

اسلاید زیر روایتگر داستانی کوتاه و زیبا در خصوص این مهم است... برای دانلود اسلاید روی شعر زیر کلیک کنید...{هر مصرع یک سرور جداگانه دارد}

خواهرم دیگر تو کودک نیستی...

فاش تر گویم عروسک نیستی...

حجاب


عذر دارند چرا؟؟؟؟

در دوران دبیرستان مدیری داشتیم بس با صلابت و متدین! هنگام نماز هم خودش در کنار بچه ها وضو می ساخت و هم به بچه های افندی که بی تفاوت اطراف نشسته بودند بانگ حی علی الصلاه می داد. روزی به یکی از دانش آموزان رو کرد و گفت تو چرا هیچ وقت نماز نمی آیی؟ بیا امروز برویم نماز! دانش آموز هم که در این فازها نبود گفت: ببخشید آقا، ما عذر داریم؛ عذر شرعی. مدیر هم راهش را گرفت و به دنبال فریضه ی خویش رفت. از قضا فردای آن روز باز نگاهش به نگاه آن دانش آموز معذور گره خورد، رفت جلو و گفت خب امروز بیا نماز بریم. دانش آموز لبخندی موزیانه زد و گفت: شرمنده عذر دارم، عذر شرعی! مدیر هم که دیگر داشت از کوره در می رفت گفت: پدر سوخته! تو چه غلطی می کنی که هر روز عذر داری!!! اصل مطلب اینکه نمی دانیم چگونه می شود برخی از نمایندگان ملت که در موقع انتخابات کفش این ملت را جفت می کنند و خاک کف پای ملت را طوطیای چشم خویش قرار می دهند چطور می شود که در بقیه فصول از اجابت دعوت آنها باز می مانند و می گویند شرمنده عذر داریم! در حالی که آنها را با زرق و برق در همایش های صوری صاحبان زر و زور و تزویر می بینید که هی دارند زر می زنند؟! مگر همایش های دیگر را ملت نمی گیرند پس چطور برای بچه های پایین عذر می آورند ولی برای بچه های بالا.... اصلا به ما چه مربوط! ما که نفهمیدیم نهایتا برخی از این نمایندگان شریف ملت چه غلطی می کنند که همیشه عذر دارند؟

این مطلب صرفا جهت اطلاع نماینده محترم مجلس جناب مهندس ... (بخاطر عدم حضور در همایش آذر عاشورایی) نگاشته شده و ارزش دیگری ندارد. براستی آیا بهتر نیست که نماینده مردم بجای کمک به فتنه گران در همایش های جوانان شرکت کند؟


کربلا

 

ای اهل عالم... ای زمینیان... به هوش باشید...

حسین کشته روز دوشنبه(سقیفه) است، نه جمعه(عاشورا)...

حسین را در سقیفه به شهادت رسانند، نه در کربلا...

حسین تشنه ی لبیک بود، نه آب...

حسین مقتول جهالت مردم است، نه خنجر کین دشمنان...

و این زمین، هنوز هم کربلاست و این زمان، همان عاشورا...

نیک بنگر... آیا بانگ «هل من ناصر ینصرنی» امامت را می شنوی؟؟؟

انتخاب با توست... جز کوفیانی؟ ... یا کربلائیان؟...


خر شیطان

روزی به در میکده دیدم مستی/.............../ گفتم ز چه با الکل و می پیوستی؟!

گفتا که ز عقل وارهم و خر بشوم/............../ گفتم بخدا غصه مخور خر هستی!

یکی از دوستان بزرگوار   از من خرده گرفت که «کمال وبلاگ که جای بیان آرمان ها و باید ها نیست از مسائل جاری و خاطرهایت بنویس تو که همواره خوش زبانی، و به اندازه کتابخانه ملی خاطره داری، حیف نیست!». دیدم زیاد به ترکستان نمی رود لکن به خواسته او اینک در این پست یک خاطره از خود می گویم...

عید 89 که برای تفرج و تعبد به آستان مقدس میر شمس الحق مشرف شدم برای قضای حاجت و تجدید وضو راهی «دارالباجناق» شدم. پس از آنکه با رعایت اکمل سنن، با جان و دل وارد خونه همدوماد(به قول یزدی ها) شدم و در جایگاه مقرر جلوس نمودم، نظرم ناخودآگاه به نوشته پشت در افتاد که منقوش بود: به سمت چپ نگاه کن! بنده هم که طبق تصدیق دوستان، دارای شم کنکاش گری وافری هستم بی درنگ به جناح چپ خویش نظر افکندم که نوشته شده بود: حالا به سمت راست نگاه کن! چون در جریان امر قرار گرفته بودم راغب تر شدم ببینم غایت امر چه می شود!؟ بنابراین به میمنه خویش نگاه کردم که دیدم نوشته است: به پشت سر نگاه کن! خلاصه همین که با هزار مشقت نگاه خویش را معطوف به دیوار عقبه کردم دیدم چنین نوشته: «تو آمدی اینجا .... یا دور و برت رو نگاه کنی؟!» اما اصل مطلب اینکه پس از کلی بحث و جدل علمی به استاد اثبات کردیم که فلان حرف تئوری توطئه نیست و در حقیقت وجود دارد! اما استاد که پس از ارائه ادله کم می آورد، می گوید: «تو آمدی دانشگاه (برای اثبات اینها) یا اینکه مدرک بگیری!» بقول شاعر آبکی   : تو برای کسب مدرک آمدی! نی برای درک مطلب آمدی!

القصه به این جمع بندی رسیدم که برخی اساتید خواب نیستند که با تلنگر آواز خروس یا بانگ موذن بیدار شوند بلکه بیدارانی اند که اگر هیروشیما و ناکازاکی هم کنار گوششان منفجر شود سر از خواب خوش امپریالیستی بر نخواهند داشت و از خر شیطان بزرگ پیاده نخواهند شد. پس از این برخوردهای غیر علمی، دور حس واکاوی خود را خط قرمز می کشی و می گویی: خر ما از کره گی دم نداشت!


اول خواستم از داغ هجران و عشق بنویسم اما چه فایده... چرا که بقول امام:

معجـــــــــــز عشق ندانی تو زلیخا داند

که برش یوسف محبوب چنان زیبا شد

بی شک از توفیقات الهی بود که در جوار کریمه، فاطمه معصومه من از «مقابله نسخ خطی» استقبال کردم گرچه فعالیت های مطبوعاتی و عشق بحث های فلسفی و کلامی چاشنی انتخاب این پروژه برای من بود. بررسی نسخ خطی مربوط به چند صد سال پیش، کاری است بس دشوار و اعصاب خرد کن بخصوص که به لسان عربی باشد؛ چرا که گاهی واکاوی یک ورق آن، چندین ساعت طول می کشد. خطوط درهم، خط خوردگی، پارگی و ... بر دشواری کار می افزاید. اما جالب است که خواندن این نسخ خطی برای من ملال آور نیست و حتی عقاید من را درباره علمای گذشته، مورخان و تمدن بزرگ اسلامی دگرگون کرد. کتابی که روی آن کار می کنم معطوف به بحث ولایت امام علی و ائمه است. با اینکه بارها کتاب های فلسفی در رابطه با ولایت ائمه و حتی فقیه خوانده بودم اما این کتاب مرا متحیر کرد بطوری که چندین بار خواب آن را هم دیدم.به گمانم بتوانم تا یک ماه آینده این پروژه را تحویل بدهم اما این کار با تمام سختی هایش شاید جز اندک کارهای باشد که در آینده حسرت از دست دادنش را بخورم. اگر دیروز به مشروعیت نظام و راه امام خمینی و فرزندش سید علی، اعتقاد داشتم امروز به این راه ایمان دارم.

.مسلم عقیل زمان

مسلم عقیل زمان

 ظهور نزدیک است... و...

ظهور آن روزی است که ما بخواهیم مهدی بیاید...

 ظهور زمانی محقق می شود که ما مولایمان را برای خودش بخواهیم نه برای رفع گرفتاریهایمان...

ظهور آن روزی است که فقط 313 نفر ولایتمدار واقعی، برای امام، ماموم باشند نه معذور...

ظهور آن روزی است که فقط 313 نفر یار، برای مولا، سربازی کنند نه وراجی...

 اگر امروز از فرامین مسلم بن عقیل در این عالم کوفه صفت پیروی کردیم یعنی لیاقت ظهور امام معصوم را داریم؛ اما اگر مثل کوفیان گفتیم که این معصوم نیست و هر گاه خود امام بیاید از او اطاعت می کنیم چرا که او معصوم است مطمئن باشیم که مصداق آخر تابع له علی ذلک هستیم. «اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذلک»

خدا این بار وقتی رحمتش را به خلق عطا می کند که بندگانش ثابت کنند که بنده ی ولایـتش هستند.

 


islamic republic of iran

محتوای مقاله طنز بیستم از شماره 24 روزنامه «صوراسرافیل»، که به قلم توانمند علی اکبر دهخدا(دخو) به تحریر درآمده است با روزگار حاضر ما بسیار مشابهت دارد چرا که ما را به یاد عناصر خود فروخته سیاسی می اندازد که چندی پیش، به خیال خود و با حمایت رسانه های بیگانه، قصد تغییر نظام را داشتند بخشی از این مقاله طنز را در اینجا آورده ام:

امان از دوغ لیلی ---------- ماستش کم بود آبش خیلی

یا مثلا آدم یک روز حضرت «اب المله»، آقای سعدالدوله را در پارلمانت ایران مشاهده می کند که از روی کمال ملت پرستی می فرمایند: «از این که سعدالدوله را بکُشند چه ترسی دارم؟ در صورتی که از هر قطره خون من هزار سعدالدوله تولید می شود». خدا توفیق بدهد!؟ شیخ علی اکبر مسئله گو می گفت: شیطان هر وقت پاهاش را به هم می مالد، هزار تخم شیطان ازش پس می افتد. باری! از مطلب دور نیفتیم. بعد از آن آدم به فاصله چهار پنج ماه، همین سعدالدوله را می بیند که به تغییر سلطنت مشروطه به نفسه رأی می دهد. آن وقت آدم وقتی که آن قطره های خون صاف یادش می آید، خواهی، نخواهی می گوید:

امان از دوغ لیلی ---------- ماستش کم بود آبش خیلی

البته میشه این رو به موارد غیر سیاسی و انسان ها اطراف و نام آشنامون هم تعمیم داد (-:


مختارنامه

چند نکته در باب مختار و قیام وی:

1.       مختار جز اصحاب امام حسین نیست بلکه می توان او را جزء محبان دانست.

2.      مختار در صلح امام حسن و حادثه عاشورا طبق برخی روایات مرتکب قصوری عظیم گشته است.

3.      اما چرا در فیلم مختار نامه با توجه به اینکه قیام مختار کوتاه بوده، جوری وانمود شد که انگار چهل سال طول کشیده؟؟ و محاسن مختار تماما سفید گشت؟

4.      و چرا در این فیلم به توطئه شامیان در ایجاد جنگ بین مختار و زبیریان اشاره نشد؟ و به نقش مشاوران بنی امیه که مسلمان نبوده اند بی توجهی شد؟ ترس از افشای توطئه فرماسونها و جهودان دون صفت...

5.      مسلما خیلی از اقدامات مختار مورد رضای امام سجاد نبوده اما دعای ایشان نشان میدهد که در کلیت از ایشان رضایت داشته اند...

6.      طبق آنچه گفته اند یکی از علل اصلی قتل مختار همسر اول وی بوده است(ثمرات دو زن داشتن!!!).

7.      خیلی از سیاست های بکار گرفته شده از طرف مختار مورد تایید اسلام و سیره ائمه نمی باشد مثلا سیاست برای نیل به اهداف مقدس، استفاده از وسائل سخیف مجاز است.

8.      گرچه مختار دارای اشتباهات وافری بوده اما پس از قیام توابین به عنوان الگوی والای برای آزادگی به حساب آمد و شرایط را در حجاز و عراق عجم تا حدی در مورد خاندان بنی هاشم و اهل بیت تعدیل کرد.

9.      حدود سیزده قرن، قبر مختار معلوم نبوده تا اینکه یک تخته سنگ در کنار مسجد کوفه پیدا میکنند که روی آن نوشته بود: این قبر انتقام گیرنده خون حسین است...

10. مختار در حالی در مسجد کوفه به فیض شهادت نائل گردید که مشروعیت و مقبولیت قیامش زیر سوال رفت، و نه حکومت، چرا که از ابتدا این دو عنصر را در حکومتش نداشت. 

این بخشی از نظرات من بود که تفسیر آن نیازمند ساعت ها بحث می باشد... امید که به فضل الهی مسلم عقیل(نائب امام عصر) عصر خویش را یاری کنیم تا بعد از آن توبه نکنیم و منتظر مختارها بنشینیم...


کربلا اللهم الرزقنا

کوچیک که بودم یه بار از خودم پرسیم چرا هیچ وقت رمضان و محرم با هم جمع نمیشن توی یه ماه!! با عقل کودکانه خویش استدلال کردم که خب نمیشه دیگه!! یعنی محاله، چون هر کدوم یه حدود 10 روزی رو با هم جلو میان!! پس هرگز با هم توی یه ماه جمع نمیشن!!! اما امروز پس از سالها، خدا کار محال و غیر ممکن رو برام محال کرد. پس از سالها این دو داره برای من توی یه ماه جمع میشه! آره سفر کربلا منشا پویای محرم در ماه رمضان! اگه به این جمله سید شهیدان اهل قلم ایمان داشته باشیم که: *چه جنگ باشد و چه نباشد راه من و تو از کربلا میگذرد* شاید بشه شب قدر و عاشورا رو هم با هم جمع زد. یعنی میشه در زمان صلح که باز هم مسیرمون از کربلاست شب قدر برامون عاشورا بشه!! خدا کنه که اینطور بشه چون:

اگر  باشد  قرار  آخر  بمیرم          نمی خواهم که در بستر بمیرم

همی خواهم که در سن جوانی        کنار  کربلای   تو   بمیرم

 


 

برادرم مثل همیشه از پدرم پرسید: کارت سوخت قدیمیت رو بهم میدید بنزین بزنم بابام گفت: دور انداختمش. همه تعجب کردیم کارت سوخت با حدود 200لیتر بنزین که هر سری هم قابلیت شارژ شدن داره رو کسی دور میندازه! برادرم پرسید: دور انداختید؟ چرا؟ پدرم با لحن جدی گفت هر ماشین یه کارت سوخت داره پس اون یکی مال بیت المال بود و استفاده کردنش درست نبود! تو دلم به بابام احسنت گفتم اما در ظاهر گفتم: سری قبلی رو باید کاملا استفاده می کردیم چون واسه خودمون بود. بابام گفت شارژ قبلی رو کامل استفاده کردم اما جدید باید باطل میشد که کوتاهی کرده بودند!!! دیشب که به استقبال از دائیم به فرودگاه می رفتم کلی تو راه فکر کردم که اگه من یا برادرام بجای بابامون بودیم چیکار میکردیم!! وقتی که با کمبود بنزین مواجه باشی! مثل بابام بدون اینکه به کسی بگم میرم باطلش میکنم و بعدش هم به کسی نمیگم که ریا نشه یا اینکه در کمال پررویی مثل فرهاد فاصله ها بیستون رو حق خودم میدونم!! فرهاد فاصله ها بودن هنر نیست حاج محسن بودن و سکوت کردن و مشکل را از خود دیدن هنره!

سه تا نکته!

1.جذابیت مجموعه فاصله ها بخاطر خیلی چیزا بود و از همه مهمتر روح خیر و شر حاکم براین مجموعه بر خلاف مجموعه های دیگری نظیر در مسیر زاینده رود که نقطه شروع داستان بر میگرده به دو تا جوان مغرور که بخاطر یه سپر ماشین منازعه می کنند و یکیشون کشته میشه و روح حاکم بر داستان میشه!(البته نشون دهنده اینکه که سپر ماشین چقدر در اصفهان مهمه و البته کمی گرون!!!) یا مجموعه ملکوت که سلسله اتفاقاتی است که دست به دست هم میده تا یک نفس رو از آتش جهنم نجات بده تا حاجی به جهنم نره، در واقع خدا یا خیر تحت الشعاعه جهنمه و اصالت با اراده خشن خداست در حالی که بهشت و جهنم ضامن عدل الهی است و نه اصل رستگاری!

2.فیلم های رمضان هر چه جذابتر نباشه بهتره، چون روزه داران وقت بیشتری دارن که بعد از افطار کمی تفکر کنند، صله ارحام کنن، وبلاگشون رو چک کنند، به وسیله پیامک یا تک یه یادی از هم بکنند، و یا همت کنند برن زواری دایشون و وقت ملت رو نگیرن!!

3. پریشان گویی رمضانی من:

خبری ده که دلم آشوب است    داغ لاله به دلم منکوب است

نظری کن به من ژولیده     که نگاهت بر من محبوب است

 

حالا که اسیر اسرار شدیم    در معرکه ی عشق نشاندار شدیم

منصور زمان و یار حلاج شدیم  دربارگه عقل، سر دار شدیم

 

آن عسل شهد لبم، کو کجاست    مونس شبهای غمم، کو کجاست

یار قدح  پر  کن  تنهایی ام      زخمه زن چنگ دلم، کو کجاست

راستی این سه تا نکته و عکس چه ربطی به متن بالا داشت؟ خصوصا سومیش!!(شاید از اثرات گرسنگی باشه)

 


مشهد , • نظر

 

 

دلم دارد اینجا کپک می زند     برای کمی عشق لک می زند

شب و روز غرق دعا و نیایش   خدا هم به زخمم نمک میزند

هر کسی یه علتی میاره تا به روز نبودن وبلاگش رو توجیه کنه!! "یکی تو فکر عشقه، یکی تو فکر یاره، یکی سرش شلوغه، اون یکی هم بیکاره" و اما من، واقعا مونده بودم چه مطلبی رو بنویسم چون دوست نداشتم کپی پیست باشه. میخواستم دو تا غزل از خودم بزارم ولی دلم به حال خواجه حافظ سوخت چون بد جور تن خدا بیامرز رو توی قبر میلرزوند. حقیقتش ترسیدم شعرا دم در خونمون صف بکشند تا افتخار این رو داشته باشند که به شاعر تغلبی عصر خویش، کشیده ای بزنند تا بلکه مرحمی باشد بر احساسات جریحه دار شده نسل در نسل شعرای ایران زمین!!! به قول حضرت امام:

شاعر اگر سعدی شیرازی است        بافته های من و تو بازی است

خلاصه بی خیال شعر شدم اما گفتم بد نیست بخاطر ماه شعبان چند تا از حاشیه های سفر مشهدم رو بنگارم:

حاشیه اول: (از زبان دوستم)

داشتیم از رستوران غذای حضرتی امام رضا رد میشدیم، بعد از نماز ظهر بود و ما هم بد جور گرسنه! خیلی بلند خطاب به امام رضا گفتم جوری که دوستام هم بفهمند. گفتم: "یا امام رضا ما چند ساله که مشهد میایم اما هنوز این سعادت نصیبمون نشده که غذای حضرتی رو بخوریم یه نظری به ما بکن که یه غذا هم نصیب ما بشه!" همین که حرفمون تموم شد یه کبوتر فضلش رو خالی کرد رو پیرهن ما!!!!!!!! اما نتیجه گیری اخلاقی من: همون نظر کافی بوده و نیازی هم به غذای حضرتی(وسیله) نیست! شاید هم حرکت انتحاری و انقلابی اون کبوتر رسید همون نظره بوده تا متنبه بشیم که نباید رسید نظر آقا رو ما مشخص کنیم!!

حاشیه دوم: (از زبان خودم)

روز آخر بود، دو سه ساعت مونده به برگشت با یکی از دوستام رفتم حرم تا با امام رضا وداع کنیم. داشتم دعای وداع رو میخوندم که دوستم با اضطراب بهم گفت کمال بریم. گفتم چرا؟ گفت یه سوتی وحشتناک دادم گفتم چی؟ گفت "همین که زیارتم رو که ایستاده میخوندم تموم شد، مهرم رو گذاشتم زمین، و شروع کردم به نماز خوندن. رکوع که رفتم یه پیر مردی با صدای بلند گفت: حاجی!!!! قبله پشت سرته اشتباهی ایستادی!!! کلی خجالت کشیدم." ده دقیقه بعدش بهم گفت کمال قبل از نماز و توی زیارت داشتم از امام رضا می خواستم که یک عقل درست و حسابی به من بده و امام رضا بهم ثابت کرد که اونقدر بی عقلم که هنوز قبله رو تشخیص نمی دم!!!!! راستی آیا ما قبله زندگیمون رو تشخیص دادیم؟ پوله! پرستیژه وآبروه! مدرک و تحصیلاته! پست و مقامه! پیروزی در بازیهای دنیوی و انتخاباته ریاست جمهوری یا اینکه قبلمون خداست و سرفرازی در آزمون های الهی!!! شاید هم مثل دوست من بخاطر یه اشتباه قبله رو اشتباهی انتخاب کردیم! یعنی جز مغضوبین نیستیم ولی جز ضالین هستیم پس "اهدنا الصراط المستقیم"

حاشیه سوم:

حاشیه نیست متن است و اصل! 13 رجب برام اتفاق افتاد و اگر کاملا محقق شد سعی می کنم بعدا به تقریر در بیارمش اگرچه تقریر معنویات کاری بس دشوار است اما نگفتنش هم گناهی بزرگ!!!! علت دشوار بودنش هم اینه که با بیانش مصداق شعر حضرت امام میشم:

از مدرسه مهجور و زمخلوق کناریم     مطرود خرد پیشه و منفور عوامیم

با هستی و هستی طلبان پشت به پشتیم    با نیستی از روز ازل گام به گامیم