همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم عده ای نمی فهمند و عده ای نمی خواهند که بفهمند...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم عده ای عاشق سیرت می شوند و عده ای عاشق صورت...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم عده ای ذی نفعان با نفوذند و عده ای ذی نفعان بی نفوذ...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم عده ای زر دارند و عده ای دیگر زور و عده ای دیگر نه زر، و نه زور...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم عده ای به دنبال نان اند و عده ای به دنبال نام...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم مردها دو گروهند: عده ای زن ذلیلند و عده ای دیگر به اشتباه گمان می کنند که جز گروه اول نیستند...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم زنان دو موقع گریه می کنند هنگامی که فریب می خورند و هنگامی که میخواهند بفریبند...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم عده ای سیاستمدارند و عده ای سیاست باز...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم عده ای با شعار اصلاح، افساد می کنند و عده ای با شعار اصول، بی اصالتی...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم عده ای سرِ کارند و عده ای سرکار...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم عده ای را آب می برد و عده ای را خواب...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم عده ای مست می الستند و عده ای مست می پست...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم عده ای از خواص بی بصیرتند و عده ای هم خواص بی خاصیت...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم عده ای به خانه بخت می روند و می شوند خوشبخت و عده ای به خانه بخت می روند و می شوند بد بخت ...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم عده ای هرچه طول و عرض میزشان افزون می شود ادبشان کمتر...
همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم عده ای حاجی شده اند و عده ای آدم...
آری؛همه چیز داشت خوب پیش می رفت، که فهمیدم بزرگ شده ام!!!
روزی به در میکده دیدم مستی/.............../ گفتم ز چه با الکل و می پیوستی؟!
گفتا که ز عقل وارهم و خر بشوم/............../ گفتم بخدا غصه مخور خر هستی!
یکی از دوستان بزرگوار از من خرده گرفت که «کمال وبلاگ که جای بیان آرمان ها و باید ها نیست از مسائل جاری و خاطرهایت بنویس تو که همواره خوش زبانی، و به اندازه کتابخانه ملی خاطره داری، حیف نیست!». دیدم زیاد به ترکستان نمی رود لکن به خواسته او اینک در این پست یک خاطره از خود می گویم...
عید 89 که برای تفرج و تعبد به آستان مقدس میر شمس الحق مشرف شدم برای قضای حاجت و تجدید وضو راهی «دارالباجناق» شدم. پس از آنکه با رعایت اکمل سنن، با جان و دل وارد خونه همدوماد(به قول یزدی ها) شدم و در جایگاه مقرر جلوس نمودم، نظرم ناخودآگاه به نوشته پشت در افتاد که منقوش بود: به سمت چپ نگاه کن! بنده هم که طبق تصدیق دوستان، دارای شم کنکاش گری وافری هستم بی درنگ به جناح چپ خویش نظر افکندم که نوشته شده بود: حالا به سمت راست نگاه کن! چون در جریان امر قرار گرفته بودم راغب تر شدم ببینم غایت امر چه می شود!؟ بنابراین به میمنه خویش نگاه کردم که دیدم نوشته است: به پشت سر نگاه کن! خلاصه همین که با هزار مشقت نگاه خویش را معطوف به دیوار عقبه کردم دیدم چنین نوشته: «تو آمدی اینجا .... یا دور و برت رو نگاه کنی؟!» اما اصل مطلب اینکه پس از کلی بحث و جدل علمی به استاد اثبات کردیم که فلان حرف تئوری توطئه نیست و در حقیقت وجود دارد! اما استاد که پس از ارائه ادله کم می آورد، می گوید: «تو آمدی دانشگاه (برای اثبات اینها) یا اینکه مدرک بگیری!» بقول شاعر آبکی : تو برای کسب مدرک آمدی! نی برای درک مطلب آمدی!
القصه به این جمع بندی رسیدم که برخی اساتید خواب نیستند که با تلنگر آواز خروس یا بانگ موذن بیدار شوند بلکه بیدارانی اند که اگر هیروشیما و ناکازاکی هم کنار گوششان منفجر شود سر از خواب خوش امپریالیستی بر نخواهند داشت و از خر شیطان بزرگ پیاده نخواهند شد. پس از این برخوردهای غیر علمی، دور حس واکاوی خود را خط قرمز می کشی و می گویی: خر ما از کره گی دم نداشت!