روزی به در میکده دیدم مستی/.............../ گفتم ز چه با الکل و می پیوستی؟!
گفتا که ز عقل وارهم و خر بشوم/............../ گفتم بخدا غصه مخور خر هستی!
یکی از دوستان بزرگوار از من خرده گرفت که «کمال وبلاگ که جای بیان آرمان ها و باید ها نیست از مسائل جاری و خاطرهایت بنویس تو که همواره خوش زبانی، و به اندازه کتابخانه ملی خاطره داری، حیف نیست!». دیدم زیاد به ترکستان نمی رود لکن به خواسته او اینک در این پست یک خاطره از خود می گویم...
عید 89 که برای تفرج و تعبد به آستان مقدس میر شمس الحق مشرف شدم برای قضای حاجت و تجدید وضو راهی «دارالباجناق» شدم. پس از آنکه با رعایت اکمل سنن، با جان و دل وارد خونه همدوماد(به قول یزدی ها) شدم و در جایگاه مقرر جلوس نمودم، نظرم ناخودآگاه به نوشته پشت در افتاد که منقوش بود: به سمت چپ نگاه کن! بنده هم که طبق تصدیق دوستان، دارای شم کنکاش گری وافری هستم بی درنگ به جناح چپ خویش نظر افکندم که نوشته شده بود: حالا به سمت راست نگاه کن! چون در جریان امر قرار گرفته بودم راغب تر شدم ببینم غایت امر چه می شود!؟ بنابراین به میمنه خویش نگاه کردم که دیدم نوشته است: به پشت سر نگاه کن! خلاصه همین که با هزار مشقت نگاه خویش را معطوف به دیوار عقبه کردم دیدم چنین نوشته: «تو آمدی اینجا .... یا دور و برت رو نگاه کنی؟!» اما اصل مطلب اینکه پس از کلی بحث و جدل علمی به استاد اثبات کردیم که فلان حرف تئوری توطئه نیست و در حقیقت وجود دارد! اما استاد که پس از ارائه ادله کم می آورد، می گوید: «تو آمدی دانشگاه (برای اثبات اینها) یا اینکه مدرک بگیری!» بقول شاعر آبکی : تو برای کسب مدرک آمدی! نی برای درک مطلب آمدی!
القصه به این جمع بندی رسیدم که برخی اساتید خواب نیستند که با تلنگر آواز خروس یا بانگ موذن بیدار شوند بلکه بیدارانی اند که اگر هیروشیما و ناکازاکی هم کنار گوششان منفجر شود سر از خواب خوش امپریالیستی بر نخواهند داشت و از خر شیطان بزرگ پیاده نخواهند شد. پس از این برخوردهای غیر علمی، دور حس واکاوی خود را خط قرمز می کشی و می گویی: خر ما از کره گی دم نداشت!