امروز به دعوت یکی از بزرگواران با وبلاگ گروهی صیانه آشنا شدم که هدف خود را تبیین و نشر اندیشه شهید مطهری عنوان کرده است و الحق که با انرژی به تبیین و نشر آثار شهید مطهری همت گماشته است که امیدوارم این روند در آینده نیز ادامه یابد. ان شا الله. اما نکته ای که می خواستم در اینجا بیان کنم را در قالب تعریف یک خاطره بازگو می کنم:
به گمانم پاییز 90بود بعد از دانشگاه راهی خانه شدم. از ایستگاه مترو حقانی گاهی سوار تاکسی گاهی سوار ون و گاهی سوار اتوبوس می شدم. هر وقت نیاز به زمان برای فکر داشتم سوار اتوبوس میشدم تا به مسائل جاری فکر کنم چون میدانستم شب فرصت فکر کردن را نخواهم داشت. اما اون روز سوار یکی از اتوبوس ها شدم و با آگاهی از آن که حدود یک ساعت طول می کشد تا بخانه برسم ردیف دوم اتوبوس نشستم. پسر و دختری روبرویم نشستند!(که ظاهرا با هم دوست بودند!) می توانستند روی صندلی های وسط اتوبوس بشینند که البته به عرف نزدیکتر بود اما چیزی نگفتم! سرم را پایین انداخته بودم و به کفش هایم خیره شده بودم و به فکر کردن مشغول بودم که دیدم پسر جوان کتابی در دست دارد از شهید مطهری! به تیپ و قیافه اش نمی خورد که اهل این نوع کتب ها باشد با خودم گفتم حتما استاد معارف تحقیق به او داده یا در رشته فلسفه یا با احتمال کمتر معارفی چیزی درس می خواند! والا پسر با تیپ عجیب و دختری نسبتا بدحجاب را چه به کتاب مطهری! سرم را بالا گرفتم گفتم ببخشید آقا کتابتان را به من می دهید نگاه کنم؟ با کمال احترام کتاب را به من داد! به فهرست کتاب نگاه کردم دیدم در مورد نقد مارکسیسم و اینهاست! گفتم یحتمل رشته اندیشه یا فلسفه یا غیره می خواند... کتاب را به او دادم و تشکر کردم. خودش سر صحبت را باز کرد و شروع کرد به تعریف کردن از شهید مطهری! گفتم ببخشید من احتمال دادم بخاطر دانشگاه این کتاب را گرفته اید و مطالعه نموده اید که در پاسخم گفت: نه من رشته فنی تحصیل می کنم و یک کاغذ از جیبش در آورد و نشان من داد که تمام این کتاب ها که از مطهری می باشد را خوانده ام! گفتم بعضی از این ها اصطلاحات سنگینی دارد که برای درک آن باید چندین کتاب را خوانده باشی از قبل! حرفم را قبول کرد و در خصوص برخی اندیشمندان و کتابهایشان سوالاتی از من پرسید و من چند کتاب به او معرفی کردم! روح حقیقت طلب این جوان واقعا عجیب بود بطوری که وقتی بحث به فتنه 88 کشید او ابتدا با استدلال از شهید مطهری حق را تا حدودی به فتنه گران داد و بعد از آنکه کامل حرفش را زد من گفتم در فلان جا و فلان جا البته شهید مطهری به این گفته نکاتی اضافه می کند که در نهایت در نگاه جامع معنایش این می شود! گفتم آیا این را قبول دارید؟ صریح و بدون هرگونه مقاومت حرفم را تایید کرد و گفت تا به حال اینگونه و با لحاظ این استثناها که مطهری می گوید به قضیه نگاه نکرده بودم! در خصوص علی مطهری و نگاه او با اندیشه های پدر هم بحث های مطرح شد که چندان مهم نیست. در طول این مسیر تا هنگامی که به بلوار ارتس برسیم خضوع این شخص(که از نخبگان بود) درباره جایگاه علمی شهید مطهری من را متحیر کرده بود اما آنچه حیرتم را دو چندان می کرد عدم ورود این اندیشه به ظاهر این فرد بود. برایم عجیب بود که جوانی با این سر و وضع و با همراه داشتن یک دوست دختر آن چنان شیفته مطهری باشد که همه کتب او را خوانده و برخی را هم چند بار خوانده باشد!
اما نکته ای از بیان این خاطره مد نظرم بود این است که آیا صرف انتسار یک اندیشه باعث تغییر در جامعه می گردد؟ عناصر موثر در شکل گیری ظواهر افراد در جامعه چه چیزهای هستند که حتی گاهی پوشش یک شخص متضاد با اندیشه آن است؟ مخلص کلام اینکه بجای نشر یک اندیشه (که گاها با معیارهای کمی، نظیر فروش کتاب و ...) سنجیده می شود بهتر نیست فکری برای افزایش تاثیر یک اندیشه از طرق جدید بشود؟ کدام اولویت دارد؟ نشر یک اندیشه یا تاثیر گذاری آن!!!