اسلایدر

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روز مادر+روز زن گرامی باد+روز آزاد سازی خرمشهر

شیخم به طنز گفت حرام است می مخور ---------  گفتم که چشم، گوش به هر خر نمی کنم

سوم خرداد، روز پیروزی یلان رستم وار ایرانی بر دیو و دد منشان چپاولگر بعثی،و روز حماسه و ایثار و آزادی خونین شهر بدست یزدان پاک بر عموم ایرانیان مبارک. نمی دانم به راستی چرا هر وقت حرفی از حماسه و ایثار و شهادت می شود به ناگاه، وصیت شهید مهدی بیات در ذهنم به رقص و مطربی می پردازد آنگاه که گفت: «برای ساختن باید سوخت، باید شهید شد» و یا چرا شهید مهدی خندان در پشت پیراهنش نوشت: «من خندانم قاه قاه قاه». براستی ما بعد از شهدا چه کردیم با راهشان، و شهدا بعد از ما چه کردند با حوریان! اما روز مادر،روز عشق و مهربانی و محبت و صفا و اخلاص. ای کاش می توانستم در این روز در کنارش باشم تا دست های گرم و مهربانش را، گونه های پاکی و صفایش را بوسه باران کنم. مادری که هرگز عصبانیت و صدای بلندش را ندیده و نشنیده ام، مادری که هرگز به کسی دروغ نگفته و در برخورد با ناملایمت های زندگی آغوش صمیمیتش مرا تسکین می دهد. مادر برای من یعنی کانون خانواده، یعنی جلوه مهربانیت و محبت لایزال و بی مثال الهی، مادر یعنی پاکی و عشق و صداقت. سایه اش مستدام و جاوید باد یا بقول پویا: کم نشه سایت از سرم، الهی قربونت برم....مادر....مادر....این شعر زیبا، تقدیم به بهترین مادر دنیا:

تو ناب ترین شعر خدایی مادر------ تفسیر تمام عشق هایی مادر

از پاکترین عاطفه ها لبریزی --- سرچشمه خوبی و صفایی مادر

وقتی همه واژه ها غریبانه شوند ------- تنها تو کلام آشنایی مادر

باید که بهشت زیر پایت باشد ---- زیرا که بهشت را سزائی مادر

آغاز گر کلام هر گفتاری ------------- بر دفتر مهر انتهائی مادر

اکنون که جهان زرنگها می نالند --- الحق که رفیق بی ریایی مادر

 


  

پارسال روز مادر اصفهان، سال قبلش تهران، امسال هم ...

کسانی که در کنار مادرشون نیستند توصیه می کنم آهنگ مادر با صدای پویا رو گوش بدن! گرچه قدیمیه اما پر از احساس...

مادرم وقتی تو غربت، یاد یاران می کنم

عکس ماهت رو همیشه بوسه باران می کنم

مادرم اگه خدا خواست که به خدمت بیایم

جان فدای تو به رسمه، جان نثاران می کنم

این هم یه داستان زیبا تقدیم به مادران دنیا

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود  

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت یک روز اومده بود  دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟  به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم وفورا   از اونجا دور شدم روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت  هووو .. مامان تو فقط یک چشم داره فقط دلم میخواست یک جوری خودم رو گم و گور کنم . کاش زمین دهن وا میکرد و منو ..کاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد... روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال کنی چرا نمی میری ؟ اون هیچ جوابی نداد.... حتی یک لحظه هم راجع به حرفی که زدم فکر نکردم ، چون خیلی عصبانی بودم . احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ کاری با اون نداشته باشم سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم اونجا ازدواج کردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...  از زندگی ، بچه ها و آسایشی که داشتم خوشحال بودم تا اینکه یه روز مادرم اومد به دیدن من اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو وقتی ایستاده بود دم در  بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد کشیدم که چرا خودش رو دعوت کرده که بیاد اینجا  ، اونم  بی خبر سرش داد زدم  ": چطور جرات کردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!"  گم شو از اینجا! همین حالا اون به آرامی جواب داد : " اوه   خیلی معذرت میخوام مثل اینکه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر  ناپدید شد . یک روز یک دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شرکت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه ولی من به همسرم به دروغ گفتم که به یک سفر کاری میرم .بعد از مراسم ، رفتم به اون کلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی کنجکاوی .همسایه ها گفتن که اون مرده ولی من حتی یک قطره اشک هم نریختم اونا یک نامه به من دادند که اون ازشون خواسته بود که به من بدن  ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فکر تو بوده ام ، منو ببخش که به خونت تو سنگاپور   اومدم و بچه ها تو ترسوندم ، خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا  ولی من ممکنه که نتونم از جام بلند شم که بیام تورو ببینم وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینکه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم آخه میدونی ... وقتی تو خیلی کوچیک بودی تو یه تصادف یک چشمت رو از دست دادی به عنوان یک مادر نمی تونستم تحمل کنم و ببینم که تو داری بزرگ میشی با یک چشم بنابراین چشم خودم رو دادم به تو برای من اقتخار بود که پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور کامل ببینه

با همه عشق و علاقه من به تو.

 


  
   مدیر تارنما
ثریای کویر ایران
عجب عدالتی! من از دل می نویسم؛ تو با چشم می خوانی، تازه اگر بخوانی... اگر...
خبر مایه
آمار تارنما

بازدید امروز :51
بازدید دیروز :75
کل بازدید : 482018
کل یاداشته ها : 103


طراحی توسط Sorayya.ir