پيام
+
داشتم مصاحبه مي گرفتم يه هو يه خمپاره اومد و بومممممم..... نگاه کردم ديدم ترکش بهش خورده و افتاده زمين دوربينو برداشتم رفتم سراغش. گفتم تو اين لحاظات آخر زندگي اگه حرفي داري بگو...
در حالي که داشت شهادتينش رو زمزمه مي کرد گفت :من از امت شهيد پرور ايران يه خواهش دارم.اونم اينکه وقتي کمپوت مي فرستيد جبهه خواهشا کاغذ روشو نکَنيد
بهش گفتم:چرا؟ گفت: آخه نمي دوني تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده

*زهرا بانو*
91/3/30
قافيه باران
:)) خدايا بعضيها چقدر شيرين باهات معامله ميکنن:)
خادم الحرم
بله واقعا شيرين حتي اهلا من عسل...